زیتا ملکی
نویسنده
من عاشق مربای توتفرنگیام/ عاشق بوقزدن توی رانندگیام/ عاشق سوسیسهای پنیردارِ سوپرمارکتها/ عاشق خندیدنِ بلندبلند وقتی همه خوابن/ عاشق قایمشدن توی کمد وقتی توی قایمموشک دنبالم افتادهن/ من از مغازه خوراکیهای جورواجور نخواستم/ من عروسک بچهگربهم رو تو باغچهی پشتی نکاشتم/ من عاشق کیفکولهی آبیِ گُلگُلیم/ عاشق کفشِ پاشنهبلند و گُلسر و شلوارِ لیام/ دفتر نقاشیم تنها خالیای بوده که بستم/ اونی که توی آینهس تنها کسی بوده که دلش رو شکستم/ من عاشق نامهنوشتن روی دستمال کاغذیام/ عاشق خامهشکلاتی ریختن توی چالِ لپم و این لوسبازیهام/ من چه میدونم بدجنسی چه بویی میده/ چه میدونم آدم خوب بهشت میره، آدم بد کجا میره؟/ دل من زیاد شکسته و دیگه با کسی نیس/ توی دلم درختچهی هیچ هوسی نیس/ پیش من جا نیس واسه آدمهایی که بدن/ اونها که گربههای حیاطشون رو خیلی شبها کتک زدن/ آدمبدها! آدمبدها! اینها رو که خوندین، تو رو خدا بهم نخندین/ فقط از زندگیم برین بیرون و در رو پشتِ سرتون ببندین...