الیزابت دل کاستیو
نویسنده
الیزابت دِل کاستیو مثل لیدیاسکارلت، همیشه سرش برای معما درد میکند.
توی تعطیلیهای تابستان، عادت داشت دوچرخهاش را بردارد و برود به خانههای روستایی خالیازسکونت تا بلکه گنجی، شبحی، چیزی پیدا کند و بااینکه هیچوقت چیزی شبیه وصیتنامهی سِر فلومفِلِن فورچونِت پیدا نکرد، لحظههای خوشی را گذراند، به تعداد لحظههای خوبی که هنگام نوشتن این داستان گذراند.
الیزابت میخواست فضانورد یا خونآشام یا خوانندهی اُپرا شود، ولی سرانجام زبان انگلیسی خواند، رشتهای که به او اجازه داد کاری را انجام دهد که بیش از هرچیز دوست دارد: خواندن کتابهای زیاد و خیالبافی دربارهی داستانهای جورواجور.