بهنام حاجیزاده
نویسنده،
مترجم
ده،
یازده سال بیشتر نداشت که در کتابخانهای گم شد و تا سالها بعد کسی او را پیدا
نکرد. هنوز هم که هنوز است هیچکس نمیداند این همه سال لابهلای کدام قفسه و در
کدام کنج دنج پنهان شده بود، ولی عاقبت که پیدایش شد، آنقدر کتاب خورده بود...
چیز... ببخشید، خوانده بود که یکعالم کلمه دور سرش میچرخید. رفت دانشگاه شیراز
ادبیات انگلیسی خواند و همان موقعها بود که عاشق جغدها شد و شبها همراهشان
زندگی کرد.
حالا هم شب شده بهترین دوست او و با تاریک شدن هوا، کمکم بیدار میشود، خمیازهکشان و آهسته لای یک چشمش را باز میکند، نگاهی به کوه ترجمههایش می اندازد و با آهی از عمق وجود، دست به قلم میبرد.
حالا هم شب شده بهترین دوست او و با تاریک شدن هوا، کمکم بیدار میشود، خمیازهکشان و آهسته لای یک چشمش را باز میکند، نگاهی به کوه ترجمههایش می اندازد و با آهی از عمق وجود، دست به قلم میبرد.