سحر حدیقه
نویسنده،
مترجم
در
مرداد سال ۱۳۶۰ در شیراز دختری به دنیا آمد که هنوز عاشق کتاب است. مثل بیشتر
دههی شصتیها قروقاتی و گیحوویج بزرگ شد. عاشق فیزیک بود. دوست داشت مهندس
صنایع شود. مادرش دوست داشت پزشک شود. اما رشتهی ادبیات زبان انگلیسی قبول شد.
آنجا بود که بعد از ترجمهی بخشی از کتاب شکسپیر، یکی از استادهایش ذوقزده گفت:
«حدیقه، من تو را کشف کردم! تو باید برای کودکان بنویسی و ترجمه کنی.» شاید پیش
خودتان بگویید شکسپیر کجا و کودکان کجا. اما او شکسپیر را به زبان کودکانه ترجمه
کرده بود. بعد رفت دانشگاه تهران و فوقلیسانس گرفت. در دانشگاه علوم پزشکی عضو
هیئتعلمی شد و به پزشکها درس داد. اینجوری نصف آرزوهای مادرش را برآورده کرد.
بعد از چند سال تدریس در دانشگاه، دید نمیشود: آخر او دوست داشت بنویسد و
بخواند و ترجمه کند. پس فیالفور بیرون آمد و نشست سر نوشتن و ترجمه کردن.
چندتایی داستان دارد که به زودی چاپ میشوند. چندتایی هم ترجمه. حالا بعد از
شانزده سال به همان استاد ایمیل زده و گفته حق با شما بود.
او غیر از این کارها، عاشق سفر و خوردن غذاهای جورواجور هم هست. بگذار بدانیم چه غذایی را از همه بیشتر دوست دارد.
از این سؤال جا خورد. معلوم شد انتخاب یک یا دو یا حتی سه خوراکی هم برایش سخت است. چند بار دهانش را جنباند و بعد گفت: «غذا!»
او غیر از این کارها، عاشق سفر و خوردن غذاهای جورواجور هم هست. بگذار بدانیم چه غذایی را از همه بیشتر دوست دارد.
از این سؤال جا خورد. معلوم شد انتخاب یک یا دو یا حتی سه خوراکی هم برایش سخت است. چند بار دهانش را جنباند و بعد گفت: «غذا!»