لاله زارع

لاله زارع

نویسنده

موقعی فهمید داستان‌های معمایی خیلی قشنگ‌اند که هنوز به دنیا نیامده بود. حتماً می‌پرسید چطور؟ راستش دکتر گفته بود تا وقتی که او به دنیا بیاید، مامانش باید استراحت کند. مامانش هم برای این‌که حوصله‌اش سر نرود کتاب می‌خواند. گاهی همان‌طور که توی شکم مامانش گلوله شده بود، صدای او را می‌شنید که بلند‌بلند کتاب می‌خواند. بعضی وقت‌ها مامانش یادش می‌رفت بلند کتاب بخواند و او نمی‌فهمید معماها چطوری کشف شده‌اند. وقتی به دنیا آمد این چیزها را فراموش کرد. آدم‌ها معمولاً بعد از به‌دنیاآمدن خاطره‌های قبلی را فراموش می‌کنند ولی بعضی‌ها خوش‌شانس‌اند و ناگهان یک روز آن خاطره‌ها را به یاد می‌آورند. او هم یک روز صبح یادش آمد چقدر از داستان‌های مرموز خوشش می‌آمده، پس تصمیم گرفت بشود نویسنده‌ی داستان‌های معمایی و کتاب‌خوان‌هایی را که عاشق این‌جور داستان‌ها هستند خوش‌حال کند. کتاب‌خوان‌هایی که به دنیا آمده‌اند یا هنوز به دنیا نیامده‌اند.