عملیات ایگوانا 2/ راز بزمجه
ترمزدستی و چراغراهنما
اسم دو تا وسیله توی ماشین نیستند، آنها دو تا دوست هستند که قرار است به کمک هم مأموریت
بزرگی را انجام بدهند؛ گرفتن ارث و میراث بابابزرگ پولدار از یک بزمجه!
خیلی یواش در را باز کردیم
و از پلهها رفتیم بالا. خبری از وانت نبود. کنار محل زندانیشدن سنجابها، اتاقکی
قدیمی بود که به نظر متروکه میآمد. پلههایی هم که به زندان سنجابها میرسید پر
از پیچک و گیاه بود و راهپله را از دید مخفی میکرد. چون ممکن بود مَرده هنوز توی
اتاقک باشد، شروع کردیم به سینهخیزرفتن از بین گیاهها و حسابی از اتاقک دور شدیم.
بعد، از جایمان بلند شدیم و نفس راحتی کشیدیم. حالا دقیقاً توی قلب جنگل بودیم، شاید
هم معدهاش، شاید هم رودهاش... هرچی بود
دورتادورمان تا چشم کار میکرد درخت بود. خاک دستها و لباسم را تکاندم و گفتم: «خب،
حالا باید خیلی سریع یه تخم ایگوانا پیدا کنیم.»
شما چه میگویید